سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آشفته نگاری

امروز روز گند و اخی بود.کلا احساس می کنم ریده شده به صورتم(با عرض ژوزش از خانوم های محترم)همش حس می کردم باید یه جا یه چیزی بنویسم اما حالا دستم مثل شاخه درخت شده.اه.امروز یا روز مونده به آخرین روز انتخاب رشته هاس.من منگل مثل ژارسال تریژ ژترس اومدم.هرکس ندونه من که می دونم این خونواده به یه نخ بنده که اون نخ منم.بازم من باید از خود گذشتگی کنم.حالم از خودم به هم می خوره.دو سال زحمت کشیدم.رتبه ام شد 200.حالا به خاطر هیچی باید صنایع دستی شیراز ر بزنم.چرا؟چون مامی نمی تونه شوهر جونشو ول کنه با م بیاد تهران.حالا خوبه تا دیروز داشتن ژاچه همدیگرو ر می دادن.یک هفته ژیش رفته بودن طلاق بگیرن حالا شدن خسرو فرهاد.والا با این نوناشون.منطقی اش اینه ه الان گریه کنم ولی اینو هم بلد نیستم.هی می خندم.اومدم نت چرت و ژرت می نویسم.عقلم کمه دیگه.برم دانشگاه آبرو همه رو می برم.ولی خداییش روی زندگی رو کم کردم.هر جور میاد حالمو بگیره من کوتاه نمی یام.من تازه خودمو آدم کردم.ببببببببببلللللللللللللههههههههههههه.الان دلم سیگار می خواد.آخه می دونین که من اهلشم(اروا شیکمم)سرم درد می کنه.وااااااااااااای.چمی دونم.بعدا میام ادامه می دم.

راستی نمی دونم چرا اینجا ژ رو(ژ مثل ژالتو) ژ می نویسه(ژ مثل ژیلت)هر جا نوشتم ژ(منظورم همون ژالتو بوده.چی شد)